رستم و اشکبوس
اشکبوس به دعوت افراسیاب وارد جنگ با ایران می شود و همراه سردارانی چون کاموس و پیران ویسه پا به میدان می گذارد. قدرت بدنی، مهارت جنگی و زبان تیزش، او را به یکی از ترسناک ترین دشمنان سپاه ایران تبدیل می کند. شاهنامه او را پهلوانی توانا اما متکبر تصویر می کند که در میدان نبرد به کمتر کسی رحم می کند
افراسیاب برای شکست دادن ایران، به فکر متحدانی تازه می افتد و از پهلوانانی از سرزمین های دور کمک می گیرد. یکی از این پهلوان ها، اشکبوس کوشانی است. مردی جنگ آور و مغرور که همیشه با قدرت وارد میدان می شود!
سپاه توران به مرزهای ایران حمله ور می شود. در این میان، اشکبوس که از پهلوانان شاخص این سپاه است، وارد میدان می شود و با صدای بلند رجز می خواند و مبارز می طلبد. چند تن از پهلوانان ایرانی مثل رهام به میدان می روند، اما حریفش نمی شوند. شرایط برای ایران سخت و نگران کننده می شود.
نبرد تن به تن پهلوان ایرانی و تورانی
در این لحظه حساس، رستم، پهلوان بی همتای ایران، وارد میدان می شود. او که همیشه در زمان بحران به یاری کشورش می شتابد، حالا مقابل یکی از نیرومندترین دشمنان قرار گرفته تا ورق جنگ را برگرداند
زمانی که اشکبوس با صدای بلند و غرورآمیزش رجز می خواند و یکی یکی پهلوانان ایرانی را به مبارزه می طلبد، هیچ کس جرأت رویارویی با او را ندارد. در این لحظه ی حساس، کسی که سکوت میدان را می شکند، رستم، پهلوان نامدار ایرانی است.
اما برخلاف انتظار، رستم پیاده وارد میدان می شود، در حالی که اشکبوس سوار بر اسب است. این تضاد در ظاهر، برای اشکبوس دلیلی برای تمسخر و تحقیر است اما برای رستم، نشانی از اعتماد به نفس، جسارت و قدرت. گفت و گوی آن ها پیش از نبرد، ترکیبی از طعنه، کنایه و رجز است. اشکبوس، رستم را «یله گرد کوه و بیابان» می خواند و نمی داند که چه کسی رو به روی او ایستاده است. در ادامه خلاصه داستان رستم و اشکبوس، رستم نیز با خونسردی، او را از فرجام کارش آگاه می کند.
در نهایت، نبرد آغاز می شود و رستم با تیر خود اشکبوس را هدف قرار می دهد. تیری که از کمان رستم رها می شود، سینه و پهلوی اشکبوس را می شکافد. فردوسی این مرگ را آنقدر سریع و زور بازوی رستم را آنقدر قوی توصبف می کند که می گوید اشکبوس در لحظه جان داد انگار هیچوقت به دنیا نیامده بود! این اتمام کار اشکبوس و پایان خلاصه داستان رستم و اشکبوس در شاهنامه است.
صفخه بعدی
صفحه قبلی